آرتین کوچولوم با اومدن مامانیش و خاله و داییش سورپرایز شد
صبح که از خواب بیدار شدیم خیلی کسل بودیم، دلمون هم خیلی گرفته بود دلمون تفریح میخواست.
از بابا نادر هم نمیشه انتظار داشت که ما رو ببره بیرون چون دیروقت از اداره میاد ....
دلمون خوشه به آخر هفته که بابا نادر پیشمونه......
مامانت تو این فکر گردش و تفریح اینجور چیزها بود که خاله معصومه زنگ زد و گفت ما داریم میاییم اونجا
هورااااااااا
مامان هم ذوق زده سریع لباستو عوض کرد خونه رو مرتب کرد
با کلی فکر کردن برای ناهار که راحت ترین غذا چی میتونه باشه آبگوشت به ذهنش افتاد و بارگذاشت
بعد دو ساعت زنگ خونه زده شد و مهمونامون رسیدن
خدایا شکرت که دلمونو امروز شاد کردی
الان هم پسر گلم داره با مامانیش و دایی کوچولوش بازی میکنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی